شعری که زاده شب و تنهائی من است
تصویر روشن غم و شیدائی من است
دستی که دفتر دل من را ورق زده ست
چون باد نو بهار شکوفائی من است
مادر، همانکه ناب ترین شعر زندگی ست
تندیس با شکوه و تماشائی من است
یکشب کنار بسترم آمد نشست و گفت
اینجا همیشه آخر تنهائی من است
نیلوفرانه دست به مویم کشید و بعد
گفت این شبیه معبد بودائی من است
روح مرا به وسعت دریا کشاند و گفت
این آرزوی آبی رویائی من است
من بی وجود او به تکامل نمی رسم
اوجلوه ای به ذات اهورائی من است
تقدیم به مادرم و همه مادران دنیا
۴ دیدگاه