غزل با درد امروز از دلی رنجور می آید
و آهی سَردِ سَرد از سینه ام بَدجور می آید

چنان غمگین و دلخونم , که بعد از مُردنم حتا
صدای ناله هایم از دَرونِ گُور می آید

شکسته اُستخوانم زیرِ چرخِ نامُرادیها
و گاهی هق هقم تا خانه های دور می آید

غمِ من ماتمِ این مردمِ سَر در گریبان است
که در گوشم صدایی همچنان شیپور می آید

یقین دارم که اینجا هیچکس غمگین تر از من نیست
اگر هم هست فریادش چرا بی شُور می آید؟

خداوندا کمک کن این شبِ یلدا سَحر گردد
رسَد اُمیدِ فردایی.. که رقصِ نور می آید

به خود گفتم گذشت امروز , در امیدِ فردا باش
که بر لبهای مَردُم خنده ایی مَسرور می آید

۱۰ دیدگاه

  1. وردپرس › خطا

    یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

    دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.