هرگاه مسیرم به مسیل غزل افتاد
بارید چنان چشم که حائل بغل افتاد
اسرارِنهان ماند میان دل وُ دلدار
یک پرده گشودند که نسلی مثل افتاد
دیرانه ترین قصه ی تاریخ بشر شد
چون کشمکشی سخت که شکلِ بَدل افتاد
درجاذبه ی عشق چه جانها به لب آمد
آنگونه که هر َگرده به کامِ عسل افتاد
تا دایره از مرکز هستی طبقی برد
درطور ِ وجودش همه حکمِ ازل افتاد
حوا وُ هوس آدم وُ عالم غم وُ گندم
لرزید زمینی که نهادش گُسل افتاد
معشوقه ی فرهاد به لیلی سخنی گفت
شیرین دهنی بودکه مجنون هَچل افتاد
محمد محسن خادم پور - 1394
۴ دیدگاه