رنگ دیوانگی از آینه ریخت
در اتاقی که هوایت را کرد
جای جای بدنش ملتهب از
عکس های بد و خوب بی درد

یک نفر مثل شبح شاید مرگ !
پا به پا، سایه به سایه م آمد
ترس در عمق وجودم لرزید
رعدی از حنجره ام بیرون زد

هق هقم توی گلو ماسید و
زندگی توی نگاه من مرد
آخرین قطره ی اشکم افتاد
شهر رویای مرا با خود برد
......
باز دلتنگ شدم، می خندی؟!
مثل بی عاری یک دسته کلاغ
میهمانان بدون دعوت
فارغ از درک مترسک در باغ!

فارغ از درک من و احساسم
فارغ از حادثه های ممتد
رفتنت فاجعه ی قرن من است
رفتی و درد به جایت آمد

بعد تو تخت مرا بلعید و...
بدی بخت مرا بلعید و...
بعد تو رفتن من آسان بود،
ماندنی سخت مرا بلعید و...

۸ دیدگاه

  1. وردپرس › خطا

    یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

    دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.