چه بی رحمانه می تازد غزال چشم های تو
به دشت آرزوها از خیال چشم های تو

ز هر بستان گذر کردم گل و سرو و چمن دیدم
شکوفاتر ندیدم از نهال چشم های تو

به وقت شوق چشمانت رباید گوی سبقت را
ز هر ژاله ز هر شبنم زلال چشم های تو

شکستی سخت می بینم برای جمله غمازان
چه بسیارند مغلوب از جدال چشم های تو

زمان خلوتم دائم نگاه از ماه می گیرم
چو نرد عشق می بازد هلال چشم های تو

بسازم هر دم افسانه به شوق جام و پیمانه
به باده جان ببخشایم ز فال چشمهای تو

مرا دردی بود در دل که درمانش نمی دانم
ولی آرام می گیرد ز حال چشم های تو

در اوج آسمان دائم به پرواز و سبک بالم
به امید رسیدن بر وصال چشم های تو

۲ دیدگاه

  1. وردپرس › خطا

    یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

    دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.