سر به بالین میگذارم روز و شب در حسرتش
دشنةِ آلوده ای کو زد به قلبم تیز بود
هرچه می گفتم همه بی ادعا و بی ریا
یک تراوش بود ازفکرم اگر ناچیز بود
مدعی خاموش می خواهد که آوایم شود
هیچ آوایی ندارم من ، دلم زرخیز بود
سر به بالین میگذارم روز و شب در حسرتش
دشنةِ آلوده ای کو زد به قلبم تیز بود
هرچه می گفتم همه بی ادعا و بی ریا
یک تراوش بود ازفکرم اگر ناچیز بود
مدعی خاموش می خواهد که آوایم شود
هیچ آوایی ندارم من ، دلم زرخیز بود
اندیشه خود را به یادگار بگذارید
- لطفاً به صورت فارسی بنویسید