در شبي تاريك و ماتم تا سحر
اشك غم آرام دل از من ربود
آه!در غمهاي اين شبهاي تار
جز سرشك و حسرتم ياري نبود


با صداي ناله هايم آشناست
كلبه ي ويرانه ي بي نورمان
كاشكي بر بغض و حسرت ميرسيد
يك دمي در وادي غم زورمان

كاشكي تاب و تواني داشتم
با توام يك لحظه بي غم ميشدم
روبه روي چشم تو بي اشك و آه
بر لبان خشك تو نم ميشدم

اينك اما اي شرار سينه ام
تاب گيسويم به هم پيچيده است
مرگ،چون يك باغبان، روح مرا
چون ترنج نارس غم چيده است

امشب اينجا ساكت و ظلمت سراست
آه! امشب شاپركها مرده اند
تير زهر آلوده ي درد فراق
سينه ي پروانه ها را خورده اند

اي خدا در سينه ام فرياد هاست
همچو يك مرداب، آرامم هنوز
امشب از چشمان من غم ميچكد
باز هم مانند بارانم هنوز

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید