عزیز من
چرا نظر به حال خرابم نمی کنی
چرا مرا به هیچ حسابم نمی کنی
چرامرا به حال خودم وا نهاده ای
چطور نگاه به دل کبابم نمی کنی
به من بگو بگو من چه کرده ام
چراترحمی به حس شبابم نمی کنی
چرا به من عقل درستی نمی دهی
یایکسره مست وخرابم نمی کنی
اگر گنه کارم و خطا کرده ام چرا
دانای رسم و راه صوابم نمی کنی
دربین زمین وهوا مانده ام عزیز
دستی بگیر اگرکه عتابم نمی کنی
روشن به من بگو اگر من مؤثرم
پس بهر چه مرد رکابم نمی کنی
این راز را بگو که من زار بینوا
دانم ز چه آشنا به کتابم نمی کنی
بیدار کن مرا که بپویم ره تو را
ورنه چراغرقه به خوابم نمی کنی
من مفتخر به بندگی درگه توام
اما تو هیچ بنده خطابم نمی کنی
دستی تو برسرورویم نمی کشی
رحمی تو به چشم پر آبم نمی کنی
از بوی تند ریا مشامم خراب شد
غلطان به شط عطرو گلابم نمی کنی
گیرم که من لایق خوان تو نیستم
لطفی چرا به صدق حبابم نمی کنی
گراین همه ز ره آزمایش است
چرا عنایتی به قدرت و تابم نمی کنی
فرسنگها دردشت حقیقت دویده ام
تا کی خلاص ازاین سرابم نمی کنی
مهمانسرای توپراست ازشراب ناب
مهمان به یک پیاله شرابم نمی کنی
زنگارغم جان ودلم را گرفته است
احیاء چرا به چنگ وربابم نمی کنی
قاضی تویی،عدالت سزای توست
از چه اعتنا به حرف حسابم نمی کنی
دانم که بهر سؤال عذابم نمی کنی
از درگه و درب خانه جوابم نمی کنی
پس زین به بعد برهنه تر ناله میکنم
اگرکه نظر به حجب و حجابم نمی کنی

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید