ازیک قلم لرزان ، دربوم غزل خوانی
پاشیده غمی سنگین ، برصفحۀ پایانی
یک منظرۀ کهنه ، ازشامِ پرازحسرت
یک خاطرۀ سرریز، ازخاطرِ بارانی
خرناسۀ خرسی در، سردابۀ متروکی
پیچید چه طوماری ، ازگوهرانسانی
تنهایی و تاریکی ، قانون دگردیسی
طوفان بد اقبالی ، درحال رجز خوانی
بادعربده کش آمد، گرگی به کمین اندر
شومینۀ خاموش و ، خاکستر بی نانی
احساس صداهای مدفون شده دردیوار
آثار لگدهای ، نا خوانده به مهمانی
در بیشۀ آزادی یک دهکده بد مستی
در دست حرامی ها تیغی به هراسانی
یک ماه درخشنده ، وامانده و افتاده
بر دوش شبی تیره در بستر نادانی
با هجمۀ طوفان و، یکدنگی باران
شب مانده ویک کلبه ، درپنجۀ ویرانی
رقاصی خفاش و، فریاد کبوترها
برجسته ترین نقشِ ، دیوار پریشانی
ازخونِ قلم شاعر، ترسید وبه تنگ آمد
مختومه شد آن رؤیا ، با رنگ پشیمانی
با خط وسه تا نقطه ، آخرکنم این قصه
چون هرچه بپردازم، برتاب نمی مانی

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید