خام بودم خانه را انداختم در چنگِ تو
دست هایم بسته شد با بندِ رنگارنگ تو
باغِ سبزی داشتم آرام و دنج و با صفا
شد خراب آرامشم باسنگِ قلماسنگِ تو
مذهبم صدق و صفا بود و مرامم عاشقی
گشت خاکستر همه با شعلۀ نیرنگِ تو
از سرِ مرغ سحر احساس آزادی پرید
سهره ترسید از صدای گزمۀ الدنگ تو
بود اینجا خانۀ فرهنگِ مهر و دوستی
گشته اینک خانۀ تزویر، با فرهنگ تو
تشنۀ آوازِ باد و رقصِ باران مانده ام
خسته ام از سازِ بی مقدارِ بد آهنگ تو
منتظرهستم ببینم کی به پایان می رسد
فقرِ صلح و فاقۀ پس لرزه های جنگ تو
می شمارم لحظه ها را تا ز پا افتادنت
شرط می بندم نگردم تا ابد دلتنگ تو
اندیشه خود را به یادگار بگذارید
- لطفاً به صورت فارسی بنویسید