تنها
زمن مپرس که هستم چنین چرا تنها
که آدمی به جهان هست چون خدا تنها
نه این که غربت و بیگانگی مرا درد است ،
که چون منی شده در جمع آشنا تنها
خود آن خداست که در من اراده اش جاری است
همیشه هست مرا تکیه بر خدا تنها
اراده هست اگر می توان چو موسی بود
وگر نه معجزه ای نیست در عصا تنها
به ذکر و وِرد نداری حضور قلب چه سود
نمی کند اثری بر تو صد دعا تنها
کسی نبود که رهبر شود مرا در عمر
از این مسیر گذشتم چه سال ها تنها
نبوده است مرا همدمی در این دنیا
چه فرق با تو سرآید نفس و یا تنها
ز همرهان که در آغاز همرهند چه سود
که مانده ایم همیشه در انتها تنها
میان جمع چه خواهیم با دعا ای دل
نمی شویم درآن حال با خدا تنها
نفس ،دمی به کدورت ، چه ارزدت،حاکی
از آن که ارزش عمر است در صفا تنها
20/9/93

اِمکان اِرسال دیدگاه در این نوشته وجود ندارد - دیدگاه ها قفل شده اند

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید