ای آشنا
ای آشنا که یاد نمی آوری مرا
از من چه دیده ای که ز دل می بری مرا.
یاری نمی رسد به من از هیج یار و دوست
پس کو که گفته ای همه جا یاوری مرا.
پرواز خویش را به تو امید بسته ام
با این بلند خواهی ی من، شهپری مرا.
گم کرده ام حدود و نمی پرسم از کسی
تنها در این مسیر تو چون رهبری مرا.
با اتکا به تست که بیم از ستیز نیست
در چنگ مشکلات تو چون سنگری مرا.
سر می زنی به شعر من و خنده می کنی
چون تاج افتخار از آن، بر سری مرا.
من هر چه گفته ام همه از یمن مهر تست
اقبال روزگار و بلند اختری مرا.
فرصت نمانده است به حاکی زعمر خویش
دانم که بعدِ مرگ تو یا دآوری مرا.
23/9/93

اِمکان اِرسال دیدگاه در این نوشته وجود ندارد - دیدگاه ها قفل شده اند

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید