از ما گذشت
تا نا کسان، به فطرتِ خود، تن به شر دهند؛
نـا بـاورانـه ، رنـج ، بـه نـوعِ بـشر دهند.
این سـان اگـر کنـنـد حــریفـان معـاملـه
تنها نه سود نیست ، به خود هم ضرر دهند.
تد بیر چون که نیست در اعمال جاهلان؛
تقصیـر کـاهـلـی ، بـه قضـا و قـدر دهند.
وارستـگـان هــراس نــدارنــد از کسی
در بیـم نیستند کـه تـن بـر خطر دهند.
از راز پشتِ گـور ، از ایـن جمـعِ رفتگان؛
هـرگـز نیـامـدنـد کـه مـا را خبر دهند.
تخفیف رنج وخفّت و خواری نداشت عشق،
بـر عاشقان ، مصیبت و غـم ، بیشتـر دهند.
ایـن عاشقانِ شیفتـه بـر خُلق و خـوی یار؛
دل را کـه داده انـد ، بـر آننـد سـر دهند.
حاکی، زمانِ به به و احسـن ، ز ما گذشت
دیگـر چـه احتیاج کـه بـر مـا نظـر دهند.
19/6/95

اِمکان اِرسال دیدگاه در این نوشته وجود ندارد - دیدگاه ها قفل شده اند

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید