این نوشته از ارسالی زنده یاد استاد فیض اله نکویی که در تاریخ ۹۱/۷/۲۰ وارد این سایت شده بود مجددا مکرر می گردد.
---------------------------------------------------------------------------------
استاد احمد رضا غفور زاده متخلص به « طلائی »


۱۳۹۱/۰۷/۲۰
زنده یاد فیض اله نکویی
2394 بازديد


 


1 _ تضمین غزل گمشده اثر مرحوم استاد احمد رضا غفورزاده متخلص به « طلائی »


2 _ در سوگ مرحوم احمد رضا غفور زاده متخلص به « طلائی »


3 _ مناظره ی حافظ و سعدی 1 اثر استاد طلائی


4 _ مناظره ی حافظ و سعدی 2 اثر استاد طلائی


..........................................................................................................


1 _ تضمین غزل گمشده اثر استاد طلائی


بی خود از خویش بسی می گردم


پی فریاد رسی می گردم


نه که چون بوالهوسی می گردم


«من به دنبال کسی می گردم


در پی همنفسی می گردم»


.................


قامتم را چو کمان کرد فلک


رنگ مویم شده همرنگ نمک


پیر گردیدم و رنجور اینک


«شمع آرید و عصا و عینک


من به دنبال کسی می گردم»


.................


غافل از خویشم و تنها چه کنم


خبرم نیست ز دنیا چه کنم


بی قرارم من شیدا چه کنم


«دل من برد به یغما چه کنم


در پی دادرسی می گردم»


.................


تشنه ی باده ی نابیم هنوز


طالب جام شرابیم هنوز


یاد ایام شبابیم هنوز


«کاروان رفت و به خوابیم هنوز


پی بانگ جرسی میگردم»


.................


دیده گریان ز غم پنهان است


ناله حیران به سرای جان است


سینه آتشکده ای سوزان است


«نفسم تنگ در این زندان است


پی عیسی نفسی می گردم»


.................


محرمی داشتم و غمخواری


دلبری داشتم و دلداری


نو گلی داشتم و گلزاری


«گل من رفت به نزد خاری


نه پی خار و خسی می گردم»


.................


با « نکوئی » که شود همدم دل؟


همدم دل شود و محرم دل


مانده ام غمزده در ماتم دل


«ای « طلائی » به که گویم غم دل


در پی ملتمسی می گردم»


شعر استاد طلائی و تضمین در بهمن ماه 1379 می باشد


...... اصفهان .......... نکوئی


...... اصفهان .......... طلائی


.......................................................


2 _ در سوگ استاد احمد رضا غفورزاده « طلائی »


ز دنیا ندیدم بجز بی وفائی


کشیدم بسی بار رنج و جدائی


شگفتا که از پنجه ی غم نباشد


بدور زمان هیچکس را رهائی


عزیزی که از جان و دل بود کوشا


که بر خسته جانان کند ره گشائی


چو گنجی که پنهان شود از نظر ها


به ناگاه رفت از بر ما طلائی


ندیدم از آن نامور مرد هرگز


به غیر از خداجوئی و پارسائی


به این پایه شیوائی نظم و نثرش


ندیدیم ازو هیچگه خودستائی


« نکوئی » به نیکی کند یاد از او


که رسم و رهش بود راه خدائی


...........................................


مناظره ی حافظ و سعدی


متن زیر عین سخنان استاد طلائی است در انجمن وحید دستگردی اصفهان که در منزل اینجانب برگزار گردید و کلیپ تصویری آن نیز در آرشیو موجود است :


مدتها در این فکر بودم که حافظ و سعدی این دو بزرگوار ادبیات درخشان ایران اگر در یک انجمن ادبی در یک زمان حضور داشتند و مناظره ای بین آنها برگزار می شد و می خواستند غزلی مشترک بسرایند آن غزل چگونه بود ، تا شبی تصمیم گرفتم خود این مهم را با مطالعه ی اشعار حافظ و سعدی انجام دهم و با این تفکر همه ی دیوان حافظ و کلیات سعدی را بیت در بیت و غزل در غزل چه از نظر مضمون و قافیه و چه از نظر مفهوم و آهنگ عروضی مقیاس دید و شناخت اندیشه ی دو شاعر در یک موضوع در نظر گرفتم تا توانستم دو غزل تضمینی به اشتراک حافظ و سعدی بسازم .


مقصود از این فن بدیع مطالعه ی دقیق اشعار دو خورشید فروزان ادب ایران زمین بود امید وارم مورد توجه ادب دوستان و عزیزان قرار بگیرد .


این کار بسیار دشوار بود چون باید از لحاظ وزن و قافیه و معنی و همینطور تخلصی که باید قرار می گرفت در نظر می گرفتم . این کار چندین ماه به طول انجامید طوری که نیمه های راه پشیمان شدم ولی بلاخره با تلاش زیاد توانستم این کار را به اتمام برسانم ، میدانید که افق فکری سعدی و حافظ با هم متفاوت است سعدی عقل گرا و حافظ عاشق و رندی است :


3 _ مناظره ی حافظ و سعدی 1


حافظ میفرماید :                            سعدی می فرماید :


درد عاشق نشود به ز مداوای حکیم /چاره ای نیست در این مسئله الا تسلیم


عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش /چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم


باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران /آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم


تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام /جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم


دور خوبی گذران است نصیحت بشنو / الله الله تو فراموش نکن عهد قدیم


ای همه کار تو مطبوع و همه جای تو خوش /  وی به مثل تو ولد مادر ایام عقیم


به خدائی که تویی بنده ی بگزیده ی او / ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم


حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است / نه عجب دارم که اگر زنده کند عظم رمیم


ملک دنیا همه با رقبت سعدی هیچ است / چه به از دولت لطف و سخن طبع سلیم


...........................................................


4 _ مناظره ی حافظ و سعدی 2


حافظ میفرماید :                              سعدی میفرماید :


باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است / صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است


شکر خدا از مدد بخت کار ساز / باز آمدی که دیده ی عشاق بر در است


دل را که مرده بود حیاتی ز نو رسید / پیغام آشنا نفس روح پرور است


ای غایب از نظر که شدی همنشین دل / روزی که بی تو می گذرد روز محشر است


گر دیگران به عیش و طرب خرم اند و شاد / من در میان جمع و دلم جای دیگر است


چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ / چون گوش روزه دار بر الله اکبر است


دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می سرود / از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است


بر برگ گل ز خون شقایق نوشته اند / معشوق خوب روی چه محتاج زیور است


گر در سرت هوای وصال است حافظا / هیهات از این خیال محالت که در سر است


سعدی بدر نمی کند از سر هوای دوست / دولت در این سرا و گشایش بر این در است


........................................................................................................


......................................... اصفهان .......................................


۱۵ دیدگاه
1. داوود نکوئی گفت:
۱۳۹۱/۰۷/۲۰ در ۱:۱۳ قبل از ظهر (ویرایش)
با درود بر دوستان
استاد طلائی از شاعران بسیار خوب اصفهان بود که در فروردین ماه ۱۳۸۱ درگذشت ….
منزل ایشان یک موزه ی خصوصی بسیار با ارزشی بود و گرد آوری تمام اشیا به همت خود استاد بود . پیکر استاد در گورستان سیدمحمد اصفهان به خاک سپرده شد
در تلاشم بیوگرافی کاملی از استاد جمع آوری کنم و ذیل همین شعر قرار دهم
در ضمن از دوستانی که اطلاعاتی در مورد استاد طلایی دارند نیز دعوت به همکاری میکنم ….
با تشکر از شما…..
از آثار استاد احمد رضا غفورزاده متخلص به طلائی :
خواستم نقاش را نقشی کشد از زندگی
با قلم نقش حبابی بر سر دریا کشید
گفتمش از گیسوی دلدار من طرحی بریز
دست او لرزید اما سنبلی زیبا کشید
گفتم از ابروی او نقشی بکش از بهر ما
من نمیدانم چرا خنجر بروی ما کشید
گفتم از چشمان او تصویر گویایی بساز
نقش ترکی مست را در حالت یغما کشید
گفتمش نقش دهانش را بیاور در وجود
نقطه ای موهوم را در عالم رویا کشید
گفتم از رخسار و لعل و قامتش نقشی بیار
نقش هایی از بهشت و کوثر و طوبا کشید
گفتمش نقشی بکش از قامت رعنای او
قامت موزون سروی بوستان آرا کشید
گفتمش در فرقتش از چشم من نقشی بکش
در کنارم گوشه ای از بحر گوهر زا کشید
گفتمش تشبیهی آور بهر اشک چشم من
دامنی را پر ز لعل و لولو لالا کشید
گفتمش از اشک چشم یار تصویری بساز
نقش شبنم را بروی نرگس شهلا کشید
گفتمش از قلب عاشق نقشی آور در وجود
با نی خون ریز نقش لاله ی حمرا کشید
گفتم از پایان کار عاشقی نقشی بکش
نقش مجنون را روان در دامن صحرا کشید
گفتم از حال طلائی صحنه ای آور پدید
شاعری را با کتابی گوشه ای تنها کشید……


 





اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید