او به من آموخت تا چطور باشم

بدرم

پاره کنم ، گرگ باشم

که چطور بکشم افسار محبت را تا آخور شک

بزنم ساز مخالف به شرر

پی افسانه بخوابم تا شب هفت

هفت هزار سال در پی باران باشم

به تَرک گونه ، مهتاب گونه ، مهتاب نگرم

که گویی معجزه رخ داده بعد از ترک تنم

به من آموخت که شب شبهه شبح بودن نیست

و روز دوری جستن از انسان است

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید