توشه ای بر بند

از این منِ دیوانه،پسر! بشنو یکی پند:

می نوش و دوصد بوسه بگیر از لبِ چون قند!

با ناز بگیر از سرِ گیسوی سیاهی..

آویخته شو با دل و، بر دامنِ دلبند!

تا فرصتِ عیشیست،بگیر از لبِ او کام..

جان مایه ی خود با تنِ حوری بده پیوند!

"این چیست؟کجا می روم؟ و بهرِ چه هستم؟"

ول کن! به خدا قصّه ندارد ثمری چند!

در این سفرِ کوتهِ چون بادِ بهاری...

خوش باش پسر! بهرِ خودت توشه ای بربند!

کوتاهیِ برهم زدنِ چشمِ سیاهیست!

این عمرِ گرانمایه، چنان حل شدنِ قند!

مهر 98
#حمیدرفیعی_راد(کوروش)

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید