مانده ام
با تمام چهره
لبخند ها و اشک هایی
که پشت این صفحه ی گسترده و نورانی
از دنیای
باریک و تاریکِ کابل ها می گذرند
شعارهایی که روزی
دیوار های کوچه را
رنگ کردند و
روی مان
سیاه...
امروز
روی مان را رنگ می کنند و
این دیوار های بی آجر را ...
در کجای تاریخ
گیر کرده ایم
که
همین حالا
ممکن است ارابه ای
از دوران هخامنش
سکوت خیابان را بشکند
و از روی مان رد شود
به کدام آینده پل زده ایم
که ژنو را
در یک بسته ی پستی
جلوی درب خانه می خواهیم ؟
صبر کن
کم کم
به مرگ کمی آرام تر
هم
راضی می شویم
( می سم سراج )
اندیشه خود را به یادگار بگذارید
- لطفاً به صورت فارسی بنویسید