"بن بست"

خسته تر از همیشه در بغلم افتاد
انگار که رمق به پیکر دنیا نیست
درگیر شعرهای بی سر و ته بودم
این شعرهای عاشقانه که بی معنی است

بر اسب مرده ای، سوارم و می تازم
من می گریزم از خودم، که تو را ترساند
من می گریزم از هرآنچه که بر من رفت
من می گریزم از هرآنچه که در تو ماند

گیجم هنوز بعد از این همه سال و ماه
دیوانه از صدای غژ غژ تن از درد
صدها سوال بی جواب سرم را خورد
صدها شروع ناتمام تمامم کرد

دنبال آیه های معجزه ای بودم
عشق آمد از عمیق حادثه ها سر رفت
تو عاشق زنی شدی که خودش را کشت
زن بودنم، هم از درون من آخر رفت

صدها هزار شعر در سر من مردند
با آفتی که بد، رسیده به بیخ و بن
با رنج های بی نهایت تحمیلی
به خاک و خون بکش مرا و خلاصم کن

دنیا پر از صدای همهمه ی گنگ و
در گوش من صدای ناله ی یک بن بست
در خود فرو بریز آخر این کوچه
اینجا هوا هوای فاتحه و گریه ست

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید