دل به سراپرده ی غم می رود
سوی خوشی سینه چه کم می رود
کاش به من مژده ی دیدن رسد
سوی تو این قامت خم می رود
چشمه ی چشمم به تو دلبسته شد
در شب آدینه و نم می رود
عالم ما خوب ببین عدل عشق
بر سر مظلوم ستم می رود
بی خبرم از تو و نور جهان
پلک و مژه باز به هم می رود
کوشش دجال‌ و جهان منحرف
دین تو هم رو به حرم می رود
حرمت اسلام شکستند و باز
غافله ای باز دژم می رود
آمدنت گر چه که تأخیر خورد
صبر کن این دوره ی غم می رود

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید