اشعار دیگر این شاعر
 

هرجای شهر از من به خواری یاد کردند
دیوانه است تقصیر چندانی ندارد

حالا که رفتی با من دیوانه سر کن
بی مهریت ای عشق پایانی ندارد

دنبال حال خوب من گشتی بگویی
دیدی فراق من پریشانی ندارد؟

قلب شکسته آخرش دیوانه میشد
هرتکه اش هرجا و سامانی ندارد

از اولش تا آخرش خوردی قسم تا
باور کنم این شهر مسلمانی ندارد

دیگر به حال خود رها کردی خودت را
کافر شدی کافر پشیمانی ندارد

من دیر فهمیدم ولی دیگر بدانید
او با خدا هم قول و پیمانی ندارد

فهمیدم و میدانم و میگویم از عشق
فهمیده ای و خوب میدانی ندارد

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید