لاله ای خونین به رنگ خون سرخ
دیدمش روییده اندر گوشه ای
در خیال خام خود پنداشتم
به ، چه زیبا لاله ای!
لاله چون بشنید حرف خام من
خون گریست
گفت:
این که می بینی چو لاله
سرخ و خونین
من نیم
من جوانی بودم اندر این جهان
خوش قد و بالا و خوش
هوش و بیان
من ، به جد مشغول تحصیلم بدم
هم به جد در فکر فردا ، پرتوان
ناگهان یک شب
تنی چند از بدان
حمله ور بر کوی دانشجو شدند
گردنی بشکست
چشمی کور شد
هم رفیقی غرق خون
رنجور شد
چند تن در خون خود پا میزدند
جان خود را در بدن
جا میزدند
ول چه سودی
ضربه ها کاری و جان ناکار بود
قطره های اخر خون میچکید
کوی دانشجو
به خاک و خون تپید
اشک از چشمان من سرریز شد
در گلو بغضم ز پس
درگیر شد
لا له را بوسیدمش
گفتم:جوان
جای تو نی باشد
اندر این مکان
لا له از نو ، خون گریست
گفت:
من ، اینجا به نزد دوستان
بهتر از بودن درون بوستان...

اِمکان اِرسال دیدگاه در این نوشته وجود ندارد - دیدگاه ها قفل شده اند

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید