و باد پنجره ها را وانمود،

از دریچه ای مرارت انگیز

تاخرناسِ هایشان با نیش و کنایه بر من کشند

اما من شاخه ای بیش نبودم

به رنج بارِ بی بهار گل سیب خشکیده .

آیا بهار نزدیک است؟!

من جز به خاک کمر خم نمی کنم،

تماشا نمی کنم ، فردا نمی کنم.

میوه ی صبرم را هم نمی خورم
.
.
.
.
.
.
و سیب میان پیچک آغوشت شکفت
و شاخه جان گرفت.

28 بهمن ماه 1396

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید