شبی کنج دلم گفتم "عزیزم کی تو می آیی؟"
تو آنقدر دوری از من که شدی یک خواب رویایی
بیا بر دار زن این دل و یا بخشای جرمش را
که در این دار یک روزه شده آغاز شیدایی
چرا از درد می نالی چرا از غصه سرشاری؟
تو قدر خود ندانستی ، ندانستی که زیبایی
بیا این چند روزت را به شادابی به پایان بر
چه آید حاصلت جانا ازین کابوس تنهایی؟
کمی حال دلم بنگر که از دوریت پژمرده
کمی سیل غمم دریاب و یک باران دریایی
کنون این جمله ی آخر ز من بشنو پریچهره
بیا پایان ده این غربت که دانا و توانایی
"شب نویس"

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید