میهمان من
پای خود بر دیده ام بگذار
پای را بر قالیم مگذار
جای جای هر گُل این فرش
هست لبریز از نگاه مست گلرویان
پود پود آن
بوسه گاه پنجهی زیبای مه رویان
در میان پیچ وتاب طرح اسلیمیش
رَد پای رُستم وآرش
داستان مازیاران وسیاووشان
قالی من
زهر زخم تیغ تازی در بدن دارد
میخ کفش لشکر جلاّد تاتاران
زخمها از چکمهی قوم جهانخواران
در نهادش فکر مزدک ، نقش مانی ، گفتهی زرتشت
در تمام گسترهی این خاک
هرکه بیند قالیم را ازتحیُّر می گزد انگشت
در گره هایش
عقدهی دل های دلتنگ است
در سراسر تار وپود آن
شکوه ها از حملهی چنگیز دل سنگ است
از رشادت ها، شجاعت ها
استقامت ها ، شهادت ها
چهره اش الوان وصد رنگ است
پای را بر قالیم مگذار
قالی من
یادگاری از نیاکان است
راوی خاموشی از تاریخ پُراندوه پاکان است
من عزیزش این چنین در خانه میدارم
تا مبادا کز جهالت
بر شکوه نقش هایش پای بگذارم
قالیم ، این دفتر فرهنگ قومم را
دوست میدارم
رحیم سینایی پنجشنبه 4/11/1375
اندیشه خود را به یادگار بگذارید
- لطفاً به صورت فارسی بنویسید