رفتم به سر کوی تو، دلدارکجایی
من عاشق ودربندبه امید، ولی باز نیایی
کز داغ جدایی جگرم سوخت خدایی
با اینکه زمایی به رهت نیست نوایی
ترسم که نباشد بجز، این راه ورایی
چون بخت من حیران وگرفتار بلایی
دلدار در این حال دلم را بربایی
من ماهی در تنگ و توققنوس، کجایی
از نای تو ای دوست به امید ندایی
این مُهر دلم را به دستت بگشایی
آیی به ره عشق چو مانده است وفایی
مشکن دل این سوخته با سنگ جدایی
چو شه سواران که تو دانسته بجایی
بردی و نبوداست به دل جز تو دوایی
شهسوار (س ع ا)

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید