موی نرمش جنگل مازندران را مست کرد

قلب من طاقت نیاورد استخوان را مست کرد

آرش اول زور بازو را نشانش داد وبعد

بر زمین زد آرشم را وکمان را مست کرد

بر سر کوه دناآهوی چشم ناز او

ناگهان با غمزه ای آتش فشان را مست کرد

تیزی ابروی او شوراند دنیا را به هم

دانه خال لب او کهکشان را مست کرد

ناگهان در مصرع آخر به الگوی زبان

شعری از لبهای او گفتم دهان را مست کرد

در دکان بود م که افتادم به یاد دامنش

چینهای دامن گرمش خزان را مست کرد

موسی عباسی مقدم

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید