تا شعله گرفت آتش ، دل غرق تمنا شد
او خانه ی دل سوزاند ، دل محو تماشا شد
عالم همه حیران از ، این وسوسه ی خاموش
عشق میوه ی ممنوعه ، دردانه ی حوا شد
هر کس به تبی گیر است از جور زمان خسته
در فتح دل سنگی ، خود تارک دنیا شد
در مسلک او این بار دل بود و هوس هایش
در سوگ شقایق ها ، خونابه به دل ها شد
دل بود و تمنایش وا مانده و تن خسته
در بازدم آخر ، این درد هویدا شد
آموخته ام دل را عاشق نشود هرگز
در پیش دو چشمش باز ، دل واله و شیدا شد
از جام بلا خوردیم شاید که بیاسائیم
دردا که نشد حاصل ، عشق آفت دل ها شد
سرگشته و شیدا گشت در کالبدی دیگر
در لوح دلش این بار ، عشق بانی احیا شد
مرحم نشدی ای دل ، تا کی به تب و تابی ؟
دستی که ز تو رو شد ، با قافیه رسوا شد
تا چند شوی « محزون » بازیچه ی مشتی گرگ
این ها همه افسانست ، دل راوی غم ها شد
#داریوش_عرفانی_محزون
اندیشه خود را به یادگار بگذارید
- لطفاً به صورت فارسی بنویسید