وقتی که کوچه ها همه بن بست میشود

با ازدحام فاجعه همدست میشود

آنجا کسی به دستِ کسی گل نمیدهد

پیدا کن آن کسی که تورا هُل نمیدهد

شاهینِ زور سمتِ مدارا نمیرود

شاکی به قصد گفتن هورا نمیرود

در تنگنا هزار نوا ساز میشود

چون با فشار هر فنری باز میشود

طوفان حکایتی کفِ ساحل نوشته است

درموجِ سرنگون شده فاعل سرشته است

بازی نکن به حرمتِ جمعی که عاقبت

از دست میدهی به دمی خوابِ عافیت

این گفتگو حکایتِ مردانِ غافل است

خرده نگیر شاعر این قصه ناقل است

محمد محسن خادم پور

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید