دوش مرا حال خوشی دست داد

نغمه بانگ جرسی دست داد



داد زدم، لال شدم، سوختم

لق لقه لق زبان دوختم



خواست دلم دم زند از روی او

دام دل و سلسله موی او



لیک زبان دلم آتش گرفت

شعله جان از رخ ماهش گرفت



مرغ دلم خانه در آتش چو دید

در هوسش سوخته جانش بدید



عزم سفر از قفس تن بکرد

بال بزد، حیله و هر فن بکرد



سیل سرشک بارش باران گرفت

بال و پرش شعله شتابان گرفت



آب که نی، خون جگر باز کرد

وز شررش شعله جان ساز کرد



هیزم دل خون جگر شعله زد

سوخت چو تن استوخنش ناله زد



پودر شد و شعله شد و دود شد

راه گریزش همه مسدود شد



کاخ امیدش همه درهم شکست

آینه خود نگرش هم شکست



گوهر جانش چو به صیقل رسید

کل جهانش همه مجمل بدید



جمله جهانش چو پراکنده گشت

راه صعودش که نماینده گشت



دید در این سوختنش جان بود

راه رسیدنش به جانان بود



هر که که خواهد که به جانان رسد

راه همان است که ویران رسد



رهگذر این رفته ره باز گرد

از سر خط راه نو آغاز کرد



Majid Rahgozar

( 21 خرداد ماه 1394 خورشیدی)

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید