فریب بر آستان جهل تکیه کرد

گنداب دروغ به عطر خوش باور در آمیخت

و رخوتی از شعف و هذیانی بیمار گونه جاری گشت .

دشنه ای بر آستان خیانت تکیه کرد

چشمان ناباور با حقیقت ناگزیر در آمیخت

و زهر خندی پیام آور حسرت و یاس جاری گشت

نعره ای بر آستان شب تکیه کرد

بی زبان مردی به نور ماه در آمیخت

و ملغمه نفرت و نومیدی و خشم جاری گشت .

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید