نیامدی آن شب که آسمان تنها بود
تا سحر نشسته بودم دریا غوغا بود

جاده ها نزدیک شده اند و کوهها دور
میآیی در بین جاده و کوها نه پیدا بود

نیامدن تو خیال سنگین من است
هر جا که رو کنم شب و رویا بود

جز آسمان تاریک چیزی نیست دگر
دو چشم من آنجا باشد که تماشا بود

به کجا دست زنم روی تو معلوم نیست
این ستاره هم خاموش شد بی پروا بود

نکند عشق با من و تو رازی دارد
عشق اگر راحت بیاید همان ریا بود .

2017 11 20

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید