بدیها یم را با اشک برابر می کنم
آنچه خوب بود بود در بصر می کنم
از من نخواهید هرچه بود به یاد آورم
آنچه بود و آنچه می شود سپر می کنم
باید از هرطرفی پر گشود این دیده را
سبز را دید که آنچه هست به در می کنم
من به عشاق هیچ دگر بند نزنم
چرا که هر بندی به من نزنند گوهر می کنم
از گوشهء تاریک آدم به روشنی رفتم
بندی اگر بود بر سر و پایم کمتر می کنم
دنیا تاریک بود و پر از دروغ و منجلاب
چه شد که دنیای من سفید و بهتر می کنم ؟
پیشنهء من علف بود و بیایان و کوه
باران گرفت ناگهان جوان شادی خبر می کنم
چرا زندگی من بادی بود در کوهستان
با باد چه کردند که من دگر می کنم ؟
حسرت من افسوس بی حاصلی بود
با دردم بسازم و ایتم نظر می کنم
گفتم = بیا که سرای جهان را روشن کنیم
گفت = راهی برو که کج نشود من حذر می کنم
ده ها نقطه سیاه از پیش من رفته اند
غبار بودند همه باشد که خود را باور می کنم .

07 03 2017
شهاب طاهرزاده

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید