زخم بردل دارم اما نوشدارویی نماند
بسته شد مارا طلسم و هیچ جادویی نماند
از نسیم شام تابستان مشامم تازه نیست
عطر روح افزا دگر در جان شب‎بویی نماند
این تلاش و سعی زنبوران ندارد حاصلی
شهد در جام گُل و در شان کندویی نماند
خسته از دورانم و در دل هوای عشق نیست
قدرت پرواز در بال پرستویی نماند
دوره بخشش برای خال مه‌رویان گذشت
حُسن زیبایی دگر در خال هندویی نماند
کینه شد افزون و یاران کهن بیگانه‌اند
لذت بخشیدن و آیین دلجویی نماند
بازی چوگانمان از رونقش افتاده است
در زمین عرصه‌ی پیکارمان گویی نماند
راه و رسم تازه بُگزیدند این نسل جوان
سنت دیرین و پیوند زناشویی نماند
گله نخجیر«سینا» پاک شد از کوهسار
جلوه‌ی معصومی چشمان آهویی نماند
رحیم سینایی 24 آذر 1397

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید