آهو برِّه

دلی را می برد چشم سیاهی
گل نورسته ای رخساره ماهی

نشانده پرتو گلبرگ خورشید
به روی کاکلی تاج و کلاهی

به عطر سیب سرخ نازنینی
شمیمی می فشاند گاه گاهی

درون غنچه ی لبهای خشکش
نمانده ناله در سودای آهی

در آنسوتر کنار خیمه گاهش
نشسته در تماشا پادشاهی

که ای نو باوه مظلوم بابا
ندارم غیر تو پشت و پناهی

بیا تا گیرم ات ای جان در آغوش
تو هستی روی دستانم گواهی

که ای قوم ستم، اصغر ندارد
به نزد حضرت یزدان گناهی

بگیرید از من و سیرش نمایید
رهانیدش مگر از این تباهی

در آنسو حرمله زیر گلو را
نشانی کرده با تیر نگاهی

چه آهو بره ای را دیده یارب
در آغوش امیر بی سپاهی

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید