عصای پیری

دست از دلم بردار اینجا جای ما نیست
اینجا کسی دلواپس فردای ما نیست

در این بساط مکر و تزویر و دو روئی
چیزی برای عرضه کالای ما نیست

وقتی قیامت می کند دنیا پرستی
بحثی برای محشر کبری ما نیست

زیر قبا و جبه دین آویزه کشته
این پیرهن مال قد و بالای ما نیست

هنگام کوچیدن پرستویی به من گفت:
این آشیان اندازه رویای ما نیست

در شوره زار قحطی و بی آبرویی
دریاچه ای خشکیده و دریای ما نیست

اینحا صلیب از کاج ها روییده گویا
شامی برای امشب عیسای ما نیست

نان حلالی را که روی سفره اش بود
از بس گران شد قسمت بابای ما نیست

گفتم عصای پیری اش باشم دریغا
این اژدها رام کف موسای ما نیست

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید