ببین چها می کند این غم با دل من
در بهار گلی که نمی شود حاصل من
گلم رفت با باد و دستم نمی رسد
که بگیرمش در حیاط منزل من
من از این خاک سر خورده ام
دست شسته ام از خود باطل من
شب اگر غم نخورده ام چاره چیست
شب بدتر از روز است عادل من
روز گلی دادی به باد وغم نخوری
شب ببین چه بزرگتر ست مشکل من
از این گل بگذر و به فکر سیاهی باش
هر کجا که پاک بر آید مقبل من
فردا که روشن شود آسمان سر ما
با غم دل چه کرده ای مسائل من
بین غم دل هست بر روی دیوارها
خط کشم که چنین است کامل من
امشب هیچ روزنه ای نیست تا فردا
گلها بکارم که اینست ناگسل من .

21 01 2015




اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید