اشعار دیگر این شاعر
 

من قلعه ی آبادی در کنج زمان بودم
بی زلزله و جنگی ، آوارترش کردند
یک پنجره از من که ، سودای رسیدن داشت
کندند از اینجا و ، دیوارترش کردند
هر رهگذری از من ، کج کرد مسیرش را
هرکس متمایل شد ، بیمارترش کردند !!
دل کعبه ی کوچک بود ، در ظلمت این پستو
از عشق مردد نه ، بیزارترش کردند
با شوق فراوانی ، زخمم نمکی میشد
گفتم که بس است اما ، تکرارترش کردند
از روی لجاجت با ، این سازه ی تاریخی
هرکس که مرا کوبید ، سردارترش کردند
گفتند که خوابیده است ، این غائله و آشوب
اما چه بسا دیدند ، بیدارترش کردند
مخروبه ترین قلعه ، در گوشه ی آبادی
با این همه ویرانی ، معمارترش کردند

#سجاد_صادقی

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید