برگ زمین خویش باش
گوهر دُردانه و نقش نگین خویش باش
دست انگشترفروز آستین خویش باش

عمر کوتاه بشر سرمایه ی فردای اوست
میزبان لحظه های نازنین خویش باش

پرتو آئینه از خوب و بد تصویر ماست
همدم و همراه قاب راستین خویش باش

از قناعت مور تسلیم سلیمان هم نشد
پادشاه مرز و بوم هندُچین خویش باش

ماه و خورشید فلک بازیگران صحنه اند
چهلچراغ پرتو افشان جبین خویش باش

آسمان هم محو نجوای امید رویش است
شاخه نورسته و برگ زمین خویش باش

بخشش صد خرمن از منت نمیاید به کار
وامدار دستهای خوشه چین خویش باش

عاشق صادق همیشه محو روی دلبرست
واله و مجنون یار اینچنین خویش باش

رسم و آئین هزاران مدعی را دیده ای
رهرو دیرینه ی دین مبین خویش باش

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید