موی پریشان دوست رو به رخ آفتاب
باز به یک عشوه گفت بر شب زلفم بتاب

گفت که رنگ شب از تیرگی زلف نیست
از تب نور است و از شیوه ی پر التهاب

نور پریشان مهر چون که به مو می رسد
از همه رخ گیرد و روی کشد در نقاب

گفت تجلی دهد گردش افلاک را
گاه به بیداری و گاه به افیون خواب

تیرگی و روشنی هر دو در این لحظه اند
گفت از او بازپرس تا چه کند انتخاب

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید