حرامست بر من فاني كه از جام مي خرابم
كنار حور بهشتي رقم زد درد و عذابم

چه گويم از دل پر غم چه نوشم جز مي ماتم
شكار زلف كمندش شود ايام شبابم

كمان ابرويش هر دم فزون كرد رنج و دردم
دو برگ غنچه ي لعلش بگيرد فرصت خوابم

نوايي تا كه از او شد هزار از نغمه فرو شد
شنيدم نغمه ي قدسي چنين است بانگ ربابم

به چنگم چون كه بيفتد حجاب از پرده بيفتد
ستانم كام دل آخر ندارم ترس عقابم

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید