ای کاش می شد با جنون پر زد
تا مرز آغاز سبکبالی
با افسر هنگ رها بودن
"در نقطه ی صفر هم آغوشی"*


ای کاش می شد زندگی را دید
آن سو تر از اندام خاکی را
تا ماورای همنفس بودن
تا بیخودی تا مغز بیهوشی

ای کاش می شد بعد هر لبخند
امواج پرتوها هویدا بود
بی وزنی محض و سبکبالی
مثل حضور بعد پرنوشی

ای کاش می شد شهر افسانه
در سیل اوهام شب خلسه
پا می گرفت از خواب بی رنگی
پر می شد از یک خواب خرگوشی

برخیز از کابوس "ای کاش" ات
"ای کاش" ها از دور خوش رنگند
باید "نبودن" را چشید این بار
با چوبه ی دار "فراموشی"



* وام از مازیار

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید