(یاشار خواجه دولت آبادی) ‍


 


از مزارع پنبه می آمد
با یک جفت چشمِ آفتاب گردان
از آن ها که گیس هاش را به نور گره می زد
برای پُرسان پُرسان رسیدن های همسایه
بازی اش گرفته بود
باد از سر چموشِ چشم هاش


" هی بریزان مقفا
بچم چَم چَمک
با دو پای به سر سُریدن از سر رودخانه ای که مادرت بود "


نوردان اگر بودی پنبه می ریسیدی
برای سالِ ابری
باران های بر گردن درخت چادر شده
دوداندود
آن سال ابر و خاکستر
دقیقن همان سال
سیاه بود کفِ رودخانه از بس ابر زاییده بود
دیگ جوشِ کله کله موش
که رنگشان بماند برای بهار سال بعد


" اگر نوردان بچَمد چَم چَمک روی پاشنه "
در نمی چرخید
پنبه ها گل نمی دادند
سالِ ابری وبا می باراند و خاکستر پشته می کرد
تو با آن دامن گل اناریت ریزه ریزه
باهار باهار از سر می گذراندی
چند سال؟
" ده تا باهار با چار باهار یک چمدون گلِ انار
سال که بیاد پنج تا میشه نوگلمون باهار باهار "


موش توی گلو کف سیاه می ریخت
گربه پس می داد به کوچه های جن زده
از بس شب بود
با آن سرفه های بریزد به جانِ کوه
ریز شده بود یک انگشت مانده تا خاک
نوردان نوردان از سر ناودان چکه می کرد
جانِ مادرت قسم
سقف کوتاه و دیوارها بلندتر
سرفه ها سیاه و سیاه تر
چند تا زمستان از سر کوه بگذرد؟
پشته پشته گربه پس انداختیم که روسیاهیش بماند برای ذغال
دود بالا بالا بلا گرفته جگر کباب می کرد
نوردان هی به خاک نزدیک تر
ریزه ریزه
یک بند انگشت
توی جیب جا می گرفت


پنبه ها که رشته شدند
گل آفتاب گردان پشت کرد به هر چه نور به هر چه باران به هر چه علف که ببارد برای آسمان
" ده باهار با ده باهار با ده باهار نوگلمون باهار باهار
جوونه داد تو خاکِ خیس باغچمون"


از مزارع پنبه می آیی
با یک جفت گلِ آفتاب گردان
از آن ها که گیس هات را به نور گره می زند
هی بریزان مقفا
بچم چم چمک
برای پرسان پرسان همسایه ها
که سال ابری از سرمان گذشت
روسیاهیش ماند برای کلاغ
قارقارش برای زمستان


سالِ ابری توی طاقچه، بقچه ی چل تکه ی بی بی صنم با شصت بهار از سر گذرانده
شصت بار که بخوانی و از بر کنی
شور بختی و طالعِ نحس بماند
پشتِ هفت سنگِ سیاه
زنجیر پای زنجیر پایِ... عمو زنجیر باف
ببافد زنجیر برای پشتِ کوه


آفتاب چَم چَمک سر برآورد
پنبه ها گل زاییدند بر سر بهار
با یک باغچه پر از نوردان...


در این اثر شاید اولین چیزی که بیش از سایر ویژگی ها و شاخصه های شعری، بارز و ملموس است پرداخت هنرمندانه ی داستان زندگی نوردان، که به نوعی نماد یک زن ساده، زیبا و زحمت کش روستایی می باشد، البته شکل روایت و همچنین تصاویر بسیار زیبای این شعر به منحصر بودن آن کمک کرده اند، در این اثر، سمیه جلالی عینا با تکرار دو بند و تنها با تغییر افعال این بندها توانسته دو دوره یا برهه ی زمانی از زندگی دو شخصیت مختلف را با تکنیکی ساده اما زیبا که نظیر آن را در برخی از کارهای او نیز میتوان یافت نشان دهد : (( از مزارع پنبه "می آمد"، با یک جفت چشم آفتاب گردان، از آنها که گیس هاش را به نور گره "میزد"--- از مزارع پنبه "می آیی" با یک جفت گلِ آفتاب گردان از آنها که گیس هات را به نور گره "می زند"))/ در واقع بند اول تصویری از نوردان شخصیت اصلی شعر است که سالها پیش در حال برگشتن از مزرعه ی پنبه است، البته همراه با تصاویری زیبا و صنایعی که این صحنه ی معمولی و ساده را به شکلی زیبا و هنرمندانه به تصویر می کشد، به گونه ای که این قسمت شعر به نقطه ی عطف و صحنه ی بیادماندنی اثر بدل شده است، اما در نقطه ی مقابل، یعنی دقیقا جایی که با تغییر افعال بند مذکور دختر نوجوانی را می بینیم که در واقع همان دختر نوردان است.
شاعر تنها با تغییر افعال یک بند که تکرار می شود دو برهه ی زمانی، دو شخصیت و دو صحنه را به تصویر می کشد.


شعر روایتی از سالهای وبا و گرفتاری ها و رنج های مردم آن روزگارست که با تصاویری زیبا و ملموس مخاطب را با خود همراه می کند و او را به تماشای آنچه که در ذهن خود متصور شده است دعوت می کند که به حق در این امر موفق هم بوده، بهره گیری از رنگ ها و کاربردشان در برداشت متفاوت مخاطب از حالات و موقعیت های مختلف نیز قابل تامل است، به عنوان مثال شاعر در به تصویر کشیدن فضای سرد و سیاه روزهای مرگ و میر ناشی از وبا ، به خوبی از رنگ ها و نمادها استفاده کرده، همچنین در سطرهایی کوتاه اما اثرگذار، فضای سیاه و تاریک آن روزها را هنرمندانه به تصویر می کشد، به عنوان مثال: دیگ جوشِ کله کله موش که رنگشان بماند برای بهار سال بعد/ پنبه ها گل نمی دادند/ سال ابری وبا می باراند و خاکستر پشته می کرد/ سقف کوتاه و دیوارها بلندتر/ سرفه ها سیاه و سیاه تر/ دود بالا بالا بلا گرفته جگر کباب می کرد.
از دیگر نقاط مثبت این شعر استفاده ی زیبا و بجا از فولکلوریک یا همان آوازهای محاوره و موزونی است که البته بدون هدف و کاربرد و صرفا غنای احساسی یا دیدگاه زیباشناسی نبوده اند، شاعر در این اثر سه شخصیت را به مخاطب معرفی می کند، نوردان، دختر نوردان و مادر نوردان یا همان مادربزرگ که هنرمندانه سن هر سه شخصیت را زیرکانه بیان کرده، در واقع سن نوردان و دختر در همان پاره های موزون بیان شده: ده تا باهار با چار باهار/ یک چمدون گلِ انار/ سال که بیاد پنج تا میشه/ نوگلمون باهار باهار- در واقع دختر چهارده ساله ست که بهار پیش رو پانزده سالش تمام می شود ، یا سن نوردان: ده باهار با ده باهار با ده باهار، نوگلمون باهار باهار، جوونه داد تو خاکِ خیسِ باغچمون، که مشخص می شود نوردان در سی سالگی فوت کرده ست و یا مادربزرگ که شصت ساله بوده...


البته هدفمند بودن بازی های زبانی و کار کشیدن از آنها یکی دیگر از امتیازات این اثر است، به عنوان مثال برای حالت رقص گونه ی نوردان و حرکات موزون او به زیبایی از یک بازی زبانی متنتن استفاده کرده ست، شاید زیباترین شکل برای بیان رقص شخصیت شعر ، بیانی ست که خود موزون و موسیقایی باشد:


هی بریزان مقفّا
بچَم چَم چَمَک
با دو پای به سَر سُریدن از سر رودخانه ای که مادرت بود...


وجود سطرهایی که دقیقا ضربه را همانجا که باید به مخاطب وارد می کند، در واقع جدا از در نظر گرفتن این موضوع برای توصیف هر حالت یا بیان اتفاق برای شخصیت شعر از ترکیب ها و جملاتی استفاده میکند که نو، تازه و منحصر و متفاوت هستند،


مثلا برای بیان حال بد نوردان و نزدیک شدنش به مرگ می گوید:
ریز شده بود، یک انگشت مانده تا خاک


"نوردان هی به خاک نزدیک تر"


یا ضعف جسمانی و نحیف شدن نوردان:
ریزه ریزه
یک بند انگشت
توی جیب جا می گرفت


پر آبی و عمیق شدن رودخانه ها:
سیاه بود کف رودخانه از بس ابر زاییده بود


و شاید زیباترین قسمت شعر ، بند پایانی اثر است، در ابتدای شعر این نوردان است که چم چمک و رقصان از سمت مزرعه می آمد با همان گل های آفتابگردان روی موهاش که به آفتاب وصلش میکرد و در پایان شعر این آفتاب است که همچون نوردان چم چمک و رقصان از پشت کوه بیرون می آید و باغچه ای که پر است از نوردان.
در ضمن شباهت معنایی اسم نوردان و آفتاب بسیار زیبا و زیرکانه است که مطمئنا تصادفی نبوده.


یاشار خواجه دولت آبادی
شعر ( نوردان ) سمیه جلالی





اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید