مرغ شب خوان عمر ما بر باد رفت
روزهای سرخوشی از یاد رفت

رنگ باران خاک ما هرگز ندید
از درخت زندگی سیبی نچید

عمر ما یک دم گذشت از نوبهار
فصل پیری مانده است از روزگار

زردیِ پاییز بر رخسار ماست
رود خون در دیده ی بیدار ماست

سرخی ِروی شفق از داغ ما ست
لاله های واژگون در باغ ماست

در سراب چشمه ساران مانده ایم
خط ِ لب های زمین را خوانده ایم

باز با سوز دل آوازی بخوان
گر نباشد نغمه ی سازی بخوان

مرثیه آیینه یِ تقدیر ماست
رازها در ناله ی شبگیر ماست

آتشی در هق هقِ آواز توست
آسمان درحسرت پرواز توست

می رسد روزی رها از غم شویم
با گلستان غزل همدم شویم

عادل دانشی
بداهه تیر 1402

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید