هوای ‌ گریه به چشم است و شانه می خواهم
کمی تسلیِ دل از زمانه می خواهم
تنم تکیده تر از نِی،نفس به حنجره نیست
برای باور ِ بودن بهانه می خواهم
به انتظار غزل،ساز من نشسته چه حیف
که از سکوت قلم ها ترانه میخواهم
ستاره ای ندرخشید و لاله ای ندمید
اسیر ظلمت راهم نشانه می خواهم
نه نغمه خوان بهارم نه باغبان خزان
در آرزوی درختی،جوانه می خواهم
زبان سرخ شقایق،سری به سبزی سرو
بریده دیدم و حق را به خانه می خواهم
اگرچه آتش سینه ،فروغ شعر من است
چو شمع رو به خموشی، زبانه میخواهم
منم که از همه عالم تو را زدم فریاد
تو را به چشم خدایی یگانه می خواهم

عادل دانشی تیر 1402

اندیشه خود را به یادگار بگذارید

- لطفاً به صورت فارسی بنویسید